صبح جمعه با گوشه؛ شاید تاریکی، روشنایی شود

سال‌ها طول کشید تا بوسنیایی‌ها فهمیدند اروپا آن چیزی نیست که آنها فکر می‌کردند، و تازه پس از آنکه اروپایی‌ هیچ‌کس نباید به دلیل دلبستگی‌های معمولی «اشتباهش» یا رنگ «عوضی» چشم‌هایش کشته شود. اما تراژدی بزرگ‌تری است، اگر آدم‌ها را صرفا به خاطر آن چیزی که نیستند، قتل‌عام کنند. این دقیقا همان سرنوشت هولناکی است که بر سر بوسنیایی‌ها آمده است. آنها را در همان آغاز جنگ به بهانه اینکه مسلمان متدین و حتی بنیادگرا هستند «پاکسازی قومی» کردند. البته این اصلا حقیقت نداشت و صرفا توجیهی بود برای آنچه هم صرب‌ها و هم کروات‌ها می‌خواستند انجام بدهند؛ فراری دادن مردم از سرزمین «خودشان». اما جای شگفتی است که دولت‌های اروپایی هم طوری رفتار کردند که انگار مسلمانان بوسنی واقعا آدم‌های متعصبی هستند. بنا به دلایلی ـ شاید از ترس پاگرفتن بنیادگرایی اسلامی در اروپا، با نظریه بسیار سهل‌الوصول «نفرت دیرینه» مردمان مختلف بالکان از هم ـ این روایت خیلی آسان پذیرفته شد که مسلمانان بوسنی به دنبال تاسیس یک کشور ینیادگرای اسلامی در قلب اروپا هستند. به همین دلیل بالکان ناگهان بخشی از اروپا شد.
بدین ترتیب بود که دولت‌های اروپایی هیچ کمکی به مسلمانان بوسنی نکردند…
پس از آن احتمالا اروپا معنایش را برای بوسنیایی‌ها از دست داد، درست همانطور که مدت‌ها پیش بوسنی معنایش را برای اروپا از دست داده بود. اروپا مداخله نکرد، اروپا بوسنیایی‌ها را نجات نداد، چون اصلا اروپایی در کار نبود که دست به چنین کارهایی بزند. آنچه آنها می‌دیدند یک شبح بود. این ما بودیم که اروپا را جعل کردیم. آن را ساختیم، درباره‌اش رویاپردازی کردیم و خطابش قرار دادیم. این اروپا اسطوره‌ای است که ما ساخته‌ایم… ما بدبخت‌های بیگانه، خویشاوندان فقیر، کشورهای نوزاد این قاره. اروپا را ما ساکنان حاشیه این قاره ساختیم، چون فقط در این حاشیه می‌توانستی نیاز به چیزی چون اروپا را به تصور درآوری که تو را از عقده‌هایت، از ناامنی‌ات، و از ترس‌هایت نجات دهد. چون برای ما، مردمان بالکان، بزرگ‌ترین ترس این بود که با همدیگر تنها بمانیم…

این واقعیت سر جای خودش است که جنگی دیگر در اروپا همچنان محتمل بود؛ تغییر مرزها همچنان محتمل بود؛ نسل‌کشی حتی امروز هم در اروپا باز محتمل است. این برای به هراس‌انداختن همه ما کافی است. این واقعیت که «اروپایی‌ها» یعنی مردم فرانسه، بریتانیا، آلمان، ایتالیا، اتریش یا اسپانیا ـ دست روی دست گذاشتند و افلیج به تماشای این همه نشتستند. همه چیز آنجا بود که رخ می‌داد. روی پرده تلزیویون آنها، در اتاق‌های نشیمن‌شان، بمب‌ها، خمپاره‌ها، سلاخی‌ها، تجاوزها، خونریزی‌ها ویرانی‌ها و کل جنگ پیش چشم آنها به نمایش درمی‌آمد. همه می‌دانستند، چه دارد می‌گذرد…*

صبح جمعه با گوشه شماره ۲۶۸ فلسطینی را بشنوید در ساندکلاود گوشه:

بخشی از کتاب «کافه اروپا» نوشته؛اسلاونکا دراکولیچ، ترجمه؛ نازنین دیهیمی
تیتر از شعر محمود درویش
عکس: گرافیتی اثر بنکسی

نظر شما