جای زخم؛ مرگ مادر

«مامان امروز صبح مُرد. بابا می‌گه نصف شب این اتفاق افتاده، اما من تمام شب رو خواب بودم. پس برای من مامان همین امروز صبح مُرده.»
غم و اندوه و خشم و ترس، پسرک کوچک داستان «زخم» را فرا می‌گیرد، وقتی یک صبح معمولی بیدار شده، بالای پله‌ها ایستاده و متوجه می‌شود، نه خبری از صدای رادیوست، نه عطر قهوه‌. پدر از آن پایین، با صدایی لرزان می‌پرسد: «تویی عزیزم؟» و او با لودگی جواب می‌دهد: «نه من نیستم!» و با خودش می‌گوید: «وقتی فقط یک خانواده سه‌نفره در این خانه‌ زندگی می‌کند و مامان هم مرده، پس کی‌ می‌تونه باشه؟»

مادر دیروز در بستر بیماری با صدایی لرزان به پسر خردسالش گفته بود، در تمام زندگی عاشق پسرکش بوده اما دیگر خسته‌است و وقتش رسیده که برود. رفتار پسرک همزمان با درک این مصیبت سهمگین چه می‌تواند باشد؟ برآشفتن، برافروختن و اضطراب: «چرا وقتی هنوز پسر کوچیکت بزرگ نشده و قراره اینقدر زود بری، اصلا اونو به دنیا آوردی؟»
صبح، پدر به او خبر می‌دهد: «مامان رفت.» و او جواب می‌دهد: «رفتنی در کار نیست. مامان مرده و قراره بگذارنش توی یک جعبه و بره زیر خاک. دیگه هم برنمی‌گرده.»

او خشمگین است: «چرا مامان به بابا یاد نداده، چطور روی نان برشته صبحانه‌ام عسل رو زیگزاگی بریزه؟ چرا حالا من باید پدر رو سروسامون بدم؟ چرا باید به تنهایی مراقب باشم که آثار مامان از خونه حذف نشه؟» پنجره‌ها را می‌بنند تا رایحه مادر را در خانه حبس کند، چشم‌ها و دهان و گوش‌هایش را با دست می‌گیرد تا هر چه خاطره، مزه، عطر یا یادی از مادر دارد در درونش باقی بماند. زخم زانو را خش می‌اندازد تا خون بیرون بزند و صدای مهربان مادر در گوشش بپیچد که می‌گوید: «چیزی نیست. زود خوب می‌شه.»
The Scar2

مادربزرگ، مادر مادرش با چشم‌‌های غمگین، بزرگسال دیگری است که از راه می‌رسد و پسرک وظیفه خود می‌داند، مثل بابا، او را هم رتق و فتق کند. مادربزرگ پنجره‌ها را باز می‌کند و او اعتراض: «سعی می‌کنم فراموش نکنم مامان چه بویی داشته. اما بوش در حال محو شدنه.» اما مادربزرگ در آرامش و بدون هیچ وعده‌ای، به او چیزی می‌گوید که زندگی کودکانه‌اش را تغییر می‌دهد. دست‌هایش را روی سینه کوچک پسرک می‌گذارد: «مامان درون توست. اینجا، توی قلبت. مامان اون بیرون نیست که بوش محو بشه. این تو همیشه با توست.»
و راه‌حل پسرک برای نگه‌داشتن مادر درون خود چه می‌تواند باشد؟ دویدن و دویدن تا قلبش آنقدر محکم به سینه بکوبد تا بتواند مادر را درونش حس کند، بدنش گرم شود و تمام وجودش از مادر لبریز. قلبش به شماره بیفتد و چشم‌هایش را ببندد و مادر را ببیند.

یک نفر در بخش نظرات کتاب «زخم» نوشته بود، موقع خواندن آن تمام مدت اشک می‌ریخته: «من در بیمارستان کار می‌کنم. با کودکانی که والدین‌شان به شدت بیمارند. کتاب‌های زیادی برای کمک به کودکان برای مواجهه با غم و اندوه و سوگ وجود دارد، اما تقریبا تمام آنها یک‌جور پیام «ندای یاری و کمک‌کننده» دارند. درحالیکه راوی این کتاب، خردسالی است که با لحن شگفت‌انگیزی قصد دارد یاد مادر از دست‌رفته‌اش را زنده نگه‌دارد. این کتاب یک اثر هنری‌ست و مرهم بزرگی بر درد و رنج فراق هم برای بزرگسالان و هم کودکان در سوگ.»

کتاب «جای زخم» نوشته «شارلوت موندلیک» و تصویرسازی «اولیویه تالک» (برای کودکان ۵ تا ۹ سال)، ممکن است برای همه کودکان مناسب نباشد، اما گفته شده می‌تواند کمک خوبی برای کودک اندوهگینی باشد که با مفهوم فقدان و مرگ یکی از والدین دست‌وپنجه نرم می‌کند.

The Scar by Charlotte Moundlic, with illustrations by Olivier Tallec.

«گوشه» دفترچه یادداشت چندنفرست که در آن از چیزهایی که می‌بینند و دوست دارند با بقیه شریک شوند، می‌نویسند؛ از موسیقی، کتاب، سینما، سفر و شکم. gooshe@ پادکست گوشه در یوتیوب

نظر شما