صبح جمعه با گوشه؛ عاشقانه‌های شجریان

جلد آلبوم چشمه نوش شجریان

جلد آلبوم چشمهٔ ‌نوش

در سرزمینی که ارزش طلایش هم‌طراز با اندازه تنگ‌دستانش بالا رفته، مملو از ناسپاسی، بی‌سلیقگی، تیرگی و ناامیدی است و پُر از درهای بسته، آدم‌های اشتباه و بغض‌ و تسلیم، یک انسان تا توانست ایستاد تا چراغی را روشن نگه دارد که برای کمتر کسی ارزش و اهمیتی داشت. چراغ ادبیات و موسیقی‌ای که حرف روز جامعه بود در پنجاه سال گذشته. می‌توانست موج فرهنگی و اجتماعی درست کند، می‌توانست آدم‌ها را به بزرگان فرهنگ مملکت، که به نظر «بالانشین» می‌آمدند، نزدیک کند. می‌توانست در عین اصالت، سنت‌شکنی کند. می‌توانست آوازی درست کند برای دل چوپانی تنها در کوه و صحرا یا برای اجرایی روی صحنه بزرگ‌‌‌ترین سالن‌های موسیقی دنیا. محمدرضا شجریان کاری را که از کودکی مسئولیتش را به عهده گرفته بود، درست انجام داد. او به جهانی که ظاهرش تاریک و کور است و باطنی حیرت‌انگیز دارد، درست و دقیق نگاه کرد.
اما خیلی از ما طوری رفتار کردیم انگار، نه گذشته‌ای در کار بوده و نه آینده‌ای. بعضی از ما در قالب بازی مدرنیته و «این چیزها را نباید گوش کرد» با برچسب «غمگین‌بودن موسیقی ایرانی» حتی یک قطعه آوازی او را از اول تا آخر نشنیدیم. دیر رسیدیم و دیر فهمیدیم. ماندیم بین عده‌ای از بزرگوارانی که به اسم و نشان کارشناس و متخصص و منتقد، کارشان خارج‌کردن آثار هنری از دسترس مردم است. کارشان، پیچاندن یک اثر هنری در کلمات تخصصی و فاصله‌دارکردن اثر با مردم است و پیچیده و دشوار نشان‌دادن یک آواز با فراز و نشیب ردیف و گوشه و مقام.
خود شجریان اما همیشه مقابل این «نگاه» می‌ایستاد. تلاش می‌کرد، سطح سلیقه مردم را با وسواس و سخت‌گیری‌هایش در انتخاب شعر، آهنگسازی و پیاده‌کردن تکنیک‌های آوازی که رو به فراموشی بود، بالا ببرد. بین خودش و مردم فاصله‌ای نمی‌دید و دلیلی برای پیچیده ‌نشان‌دادن کارهایش حس نمی‌کرد. با همین نگاه هم توانست بعضی از زیباترین و جانسوزترین آوازهای عاشقانه‌ ایرانی را بخواند و به دل آنهایی نشست که فریب بزرگواران «ما بهتر و بیشتر و تخصصی‌تر می‌دانیم» را نخوردند.
تعدادی از قشنگ‌ترین شعرهای عاشقانه ما، غمگین‌ترین‌هایشان هستند که بیشتر، از دل سوخته باباطاهر می‌آیند. عشقْ چیزی جز رنج و غمی نیست که او در دوبیتی‌هایش گفته و کسی هم نتوانسته تا امروز به اندازه محمدرضا شجریان این غم نهفته در ناله‌‌های باباطاهر را به عمق وجود ما برساند. هنوز کسی نتوانسته مثل او این اندوه، هجران و فراق را در آواز نشان دهد؛ بدون ساز، با یک ساز یا در یک ارکستر کامل.
شجریان برای دل همه ما می‌خوانْد. حسابش با آنهایی که آن‌طرف میزها بودند، از اول جدا بود. اما نه ما و نه خیلی از همکاران و دوستانش، کنارش نایستادیم. کم‌کاری و کم‌لطفی کردیم. پیامش را نگرفتیم. خسته‌ و آزرده‌اش کردیم. آنقدر که می‌گفت:

وقتی می‌بینی کسانی که دوست‌شان داری، چه مردم و چه همکاران و دوستانت، آن چیزی نیستند که تصور می‌کردی، سرخورده می‌شوی. هربار آرزوهای خودت را در کسی می‌بینی، به او دلبسته می‌شوی و … بعد معلوم می‌شود، همه‌چیز سراب بوده است. دیگر چه جای دلخوشی می‌ماند. موسیقی از عشق و دوستی نشات می‌گیرد. در شرایطی که «یاری اندر کس نمی‌بینم» حس و حال موسیقی هم فراهم نیست. احساس می‌کنم همیشه در هدفم تنها بوده‌ام. برای من موسیقی اصل است. گاهی آنقدر خسته می‌شوم که می‌گویم، چرا به این وادی پا گذاشته‌ام. من احساس تنهایی می‌کنم. من از دریچه دیگری به موسیقی نگاه می‌کنم و در این نگاه تنها هستم.*

در نخستین جمعه‌ای که تصمیم گرفتیم کرکرهٔ صبح جمعه با گوشه را بعد از حدود دو سال، دوباره بالا بکشیم، بخش‌هایی از آواز و تصنیف‌های عاشقانه شجریان را انتخاب کرده‌ایم. بعضی از این کارها را کمی کوچک‌تر و خلاصه‌تر کرده‌ایم. جاهایی را انتخاب کردیم که به دل و جان خودمان چنگ می‌زند. آوازهایی که برای پُرکردن وقت و خالی نبودن فضا، خوانده نشده‌اند و انسانی پایشان را امضا کرده که با دل شکسته می‌گوید «می‌توانست موسیقی ایرانی را جهانی کند اگر آنها که باید، برایش حرمت قائل می شدند.»
سعی می‌کنیم در چند جمعه دیگر هم چند دسته از کارهای شجریان را با موضوع‌های دیگر، بدون هیچ نگاه کارشناسانه و شاخانه و شاهانه‌ای، انتخاب کنیم؛ هفتهٔ اول، عاشقانه.

آهنگ‌های صبح جمعه با گوشهٔ ۲۷۹ام در ساندکلاد گوشه:

* از کتاب «راز مانا»، تنها کتاب درباره زندگی و آثار محمدرضا شجریان که خودش آن را تایید کرده است.

 

One Comment

نظر شما