صبح جمعه با گوشه؛ من ندانم با که گویم شرح درد

در دویست‌وهفتاد‌ویکمین شماره از صبح جمعه با گوشه، شعرهایی از نیما یوشیج  بشنویم؛ او خودش را شبیه به رودخانه‌ای توصیف می‌کرد که از هر کجای آن لازم باشد، بدون سروصدا می‌توان آب برداشت.

من به تن دردم نیست،
یک تب سرَکشَ، تنها پکرم ساخته و دانم این‌را که چرا،
و چرا هر رگ من، از تن من، سفت و سقط شلاقی‌ست،
که فرودآمده سوزان،
دم‌ به‌ دم در تن من.
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته‌اند،
و به یک جور و صفت می‌دانم،
که درین معَرکه انداخته‌اند.

می‌گفت: «من مخالف بسیار دارم، می‌دانم. چون خود من به‌طور روزمره دریافته‌ام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجه کارست. مخصوصا بعضی ازاشعار مخصوص‌تر به خود من، برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند، مبهم است.»

شعر و تیتر: نیما
عکس: عباس کیارستمی

نظر شما