پیری و طفل‌مزاجی به هم آمیخته‌ایم، تا شبِ مرگ به آخر نرسد بازیِ ما

کیارستمی

آنچه عباس کیارستمی کرد و جفاهایی که دید؛

۱- سیاسی‌ترین فیلمساز ما بود. نگاه نکنید به این نوشته‌ها و حرف‌های تکراری که ادعا می‌کنند «چشمش را بر اوضاع امروز ایران بسته بود و از کوه، جاده و دفترمشق دبستانی‌ها فیلم می‌ساخت». کلمه کیارستمی را در سایت روزنامه کیهان جست‌وجو کنید و ببینید چه رابطه عمیقی بین کیهان و کیارستمی بوده و هست؛ رابطه‌ای که مثل خیلی از رابطه‌های دیگر با یک بوسه شروع شد.

کیهان به خوبی می‌دانست، فیلمساز مستقل و کسی که وابسته به دولت و سینما و تلویزیون رسمی نباشد، یعنی چه؟ کیارستمی با یک دوربین دیجیتال و یک ماشین، بدون مجوز و بودجه، فیلم تاثیرگذاری مثل ده را ساخت و بی‌هیاهو، به جوان‌های کارگاه‌های حضوری و غیرحضوری‌اش یاد داد، نیازی به گدایی بودجه و امکانات از جایی ندارند و ایده و حرفی اگر باشد، با کمترین امکانات، ساخته می‌شود.
فیلم کلوزآپ، خیلی بیشتر از آن فیلمی که به سبک منسوخ‌شده فیلم‌های جنگی هالیوودی به زندگی یک رزمنده می‌پردازد، سیاسی و اجتماعی است.

۲- بی‌آنکه قصد آزار کسی را داشته باشد، خیلی‌ها آزارش دادند؛ مثلا وقتی عکس‌هایش را عمومی کرد و بسیار موفق هم شد، بعضی از همین عکاسانی که امروز پیام‌های سوزناک یا عکسی از او یا با او را منتشر می‌کنند، شروع کردند به اعتراض، که «تو حق نداری به عنوان عکاس، خودت را مطرح کنی، چون تو معروفی و از شکاف دیوار هم که عکس بگیری، گالری‌ها از آن استقبال می‌کنند» و از این حرف‌های حسودانه که زیاد می‌شنویم.

بعضی‌شان تا حد راه انداختن یک کمپین ضد او پیش رفتند. بین‌شان کارمندهایی بودند که از اخبار روز عکس می‌گرفتند، او از درخت و کلاغ و برف عکس می‌گرفت و جا و حرفه کسی را تهدید نمی‌کرد؛ بعد از او هم خیلی از بازیگران حتی به تقلید از او از پوست درخت‌ها عکس گرفتند، اما فقط عکس‌های او ماندگار شد.
بعضی ادیبان و شاعران هم وقتی بی‌ادعای حافظ و سعدی‌شناسی، سراغ به قول خودش «هایلایت کردن شعرها» رفت، حسابی به او تاختند.
مجاهدین خلق و گروه‌های ضد حکومت ایران هم او را فیلمساز دولتی می‌دانستند که جایزه‌هایش در خدمت و به نفع دولت ایران است. همزمان از کیهان و بخشی از دوستان خارج از ایران، فحش می‌خورد که سیاست و زد وبندی پشت کارهایش است و روی این فحش‌ها هم کلا فحش می‌خورد که «سیاسی» نیست.

بعضی دوستان ارزشی به او می‌گفتند «عزیزکرده» و «فیلمساز وزارت خارجه»، خب اگر این فرض را درست بگیریم، فحش دادن به او و «ضدنظام و انقلاب و خدا» دانستن او در تناقض با این فرض نیست؟ «ضد انقلاب و اپوزیسیون» – در ادبیات این دوستان- هم که همین نسبت را به او می‌دهند.

۳- می‌گفت – نقل به مضمون، در فیلم مستند بهمن مقصودلو هم گفته – زن و مرد ایران ِ امروز شباهتی به آدم‌های فیلم گزارش (سال ۱۳۵۶) ندارند، کارمند این فیلم، درگیر گرفتن یا نگرفتن رشوه است، کارمند امروز در دو- سه جا کار می‌کند تا زنده بماند.

جامعه امروز را درگیر انحطاطی می‌دانست که شاید بشود گفت بخشی از همین انحطاط که در پزشکی ما هم ریشه دوانده او را از پا درآورد. فیلم «طلای سرخ» که فیلمنامه‌اش کار کیارستمی‌ است، بی‌ارتباط به این انحطاط نیست. اگر به قول آن آقای کارگردان، «جایی را نمی‌دید»، چطور فیلمنامه‌ای اینقدر به‌روز و اجتماعی نوشت که ما را سوار بر ترک موتور یک پیتزایی، به خانه آدم‌هایی از طبقه‌های مختلف جامعه‌مان می‌بُرد؟ شاید اگر امکانش بود که طلای سرخ را خودش بسازد، فیلمی حتی درخشان‌تر از «گزارش» می‌شد.

۴- اغلب درباره فیلم‌هایش، با معیار و محک سینمای جریان اصلی یا هالیوود، صحبت می‌شود؛ مثلا می‌گویند «ریتمش کند است» یا «آدم‌هایش معمولی‌‌اند و کار خاصی نمی‌کنند».

بله، مثل آدم‌های فیلم‌های یاسوجیرو اوزو و چند فیلمساز مولف دیگر. چه حیف که منتقد و روزنامه‌نگاران ما این چیزهای ساده را به زبان ساده برای ما توضیح ندادند و چنان در صفحه «اندیشه» و اسم‌های پیچیده دیگر، نقدهای عجیب وغریب و متکلف نوشتند که ما بینندگان ساده فیلم‌ها را از دیدن فیلم‌های ساده اما مثل جوی آب، روان ِ اوزو و کیارستمی‌ها، ترساندند.

می‌گفت، نظر مادرم درباره فیلم های من این است که موقع دیدن آنها خوابم می‌گیرد و می‌خوابم! می‌گفت، فیلمی که باعث شود آدم یک چُرتی هم بزند، بهتر از آن است که در تاریکی، جیب آدم را بزند.

فیلم‌های کیارستمی و اوزو را نمی‌شود با معیار مثلا سریال فرندز (که خودش بسیار موفق و معیاری‌ست در سینمای سرگرم‌کننده، اقتصادی و هالیوود) سنجید، همانطور که نقاشی گل‌های آفتابگردان ونگوگ را نمی‌شود با معیار محک نقاشی مونالیزای داوینچی سنجید.

۵- تصویری اشرافی، غربزده! بیزار از ایران و مردمش، ضدمذهب، ضدزن، منزوی، تنبل! (به دلیل خلاصه و موجزگویی یا مینیمالیستی بودن آثارش) و متکبر از او ساختند که مثال‌هایی از زندگی‌اش را در برابر تک‌تک اینها می‌توان گذاشت و به سبک خودش، قضاوت را به مخاطب سپرد؛ در خانه بسیار فقیرانه‌ای در برهوتی میان مزارع گندم بزرگ شد که تا مدت‌ها در نداشت و جای در، پتو آویزان شده بود. علاقه‌ای به صحبت و اشاره زیاد به فقر کودکی‌اش نداشت و شاید گناهش هم همین بود که نمی‌خواست جلوی دوربین‌ها اشک مردم را دربیاورد؛ در روزگاری که تلویزیون ایران، برنامه‌های پرطرفداری پخش می‌کند که هرچه آه و اشک بیشتری از مردم بگیرد، حامی بزرگتر و تبلیغ بیشتری نصیبش می‌شود.

[alert type=secondary close=no]

در گفت‌وگویی، ژان لوک نانسی از کیارستمی درباره تاثیر احتمالی سوره زلزال در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» پرسیده بود، کیارستمی سوره زلزال را از حفظ برایش خوانده بود و او با تعجب پرسیده بود «تمام قران را حفظی؟»
کیارستمی هم گفته بود نه و اگر تاثیری هم در فیلم هست، ناخودآگاه بوده است.
به قول شهاب اسفندیاری:
«طبعا نمی‌توان صرفا به دلیل حفظ بودن آیاتی از قرآن درباره‌ همه‌ ابعاد فکری و یا شخصیت کسی قضاوتی داشت، اما چند تا از «فیلمسازان ارزشی» ما سوره‌ زلزال را از حفظ هستند؟ چقدر کیارستمی می‌توانسته با انعکاس این مصاحبه‌اش در داخل، نزد مقامات و مسؤولان، کسب آبرو و اعتبار کند.» [/alert]

۶– در ایران زندگی می‌کرد و خیلی‌ها نمی‌دانستند، «ساکن پلاک ۳ کوچه سارا» است و می‌گوید «هیچ جای دنیا راحت‌تر از این خانه نمی‌خوابد».
بعضی دوستان ما که در دهه سه یا چهار زندگی‌شان، از ایران به غرب رفته‌اند، دیگرحاضر نیستند حتی به یک قرص سرماخوردگی دکتر عبیدی یا بسته چسب دوقلوی غفاری، دست بزنند. (بگذریم که بازار خرید و فروش گوشواره و گردنبند و سگک کمربند با طرح و نشان این چیزها البته گرم است)

این دوستان، معتقدند بچه‌هایشان نباید به «آن جهنم» سفر کنند، اصلا احتیاط واجب این است، آنجا آدم بچه نزاید و بیاید این طرف بچه بزاید و با چنان نفرت و احتیاطی درباره ایران صحبت می‌کنند که آدم تعجب می‌کند چطور سی-چهل سال آنجا زندگی کرده‌اند؟

کیارستمی به سیستم پزشکی ایران اعتماد داشت و پیش از این هم مشتری‌اش بود. شاید نمی‌خواست خودش را از جایی که زندگی می‌کند و مردمش، متمایز کند، وگرنه آمبولانس هوایی به هزینه شرکت MK2 یا به اشاره رییس جمهور فرانسه یا وزیر فرهنگ اتریش یا ژیل ژاکوب یا خیلی‌های دیگر، در نیمه اسفند سال ۹۴ هم برایش فراهم بود.

لابد کیارستمی می‌دانست که در هر حال، عده‌ای او را «غرب‌زده» و «فیلمساز جشنواره‌ای» و «عزیزکرده» می‌دانند اما به سلوک و مرام خودش پایبند ماند و تنش را به دست بعضی طبیبان مدعی داد که نه او و نه اخلاق و سوگند پزشکی را نمی‌شناختند. تنها وقتی به درمان در فرانسه رضایت داد که به قول خودش «زدند اون تو را داغان کردند» و دیگر کار هم از کار گذشته بود.

«غرب‌زده» بود؟ ضدغرب‌ترین فیلمسازان ِ نه ایران، که روزگار ما بود. شیرین، ضد سینمای نتیجه‌گرای غرب و هالیوود است، نه آن فیلم جنگی که قهرمانگراست و به کمک صحنه چند دقیقه‌ای سقوط هلی‌کوپتر و بودجه و گروه کلان، بر اساس قواعد کهنه هالیوود داستانش را پیش می‌برد؛ درباره یک رزمنده، می‌شود بر خلاف مسیر سینمای هالیوود و بدون نشان دادن حتی شلیک یک گلوله، فیلم ساخت و ذهن و آرمانش را روی پرده نشان داد.

از آنجا که ما به دلایلی، پشتوانه نقاشی، اپرا و عکاسی -شبیه فرانسه مثلا- نداشتیم، او با پشتوانه کهن و غنی شعر فارسی، سینمای تازه‌ای آفرید و در داستان‌های چندخطی و ساده فیلم‌هایش، به بودجه و گروه بزرگ، صحنه‌‌های هالیوودی، جلوه‌های ویژه، موسیقی و افکت‌های اغراق‌آمیز و ترفندهایی برای ایجاد ترس و تعلیق برای میخکوب کردن بیننده، نیاز نداشت.

کیارستمی حتی قبرش را دور از شهر و هیاهوی نام‌آوران و هنرمندان و ماندگاران(؟) و چه و چه، در تُرک‌مزرعه لواسان خریده بود.

[alert type=secondary close=no]

از شادی ِ دیده‌شدن ِ کارهایش در ایران، پَر می‌کشید و هیجان‌زده می‌شد؛ حرف‌های رییس وقت خانه هنرمندان، موجود است که کیارستمی با چه خوشحالی قبول کرد که «هفت‌چنار» را در خانه هنرمندان بگذارد و حرف‌های رییس وقت صدا و سیما هم، که گفته بعد از پخش تلویزیونی فیلم طعم گیلاس، کیارستمی به او زنگ زده و رییس فکر کرده لابد برای شکایت از پخش بی‌اجازه فیلم و درخواست پول تماس گرفته اما کیارستمی مودبانه و مهربانانه تشکر کرده که فیلم را برای مردم پخش کردند و گفته پولی هم بابت پخش آن از تلویزیون نمی‌خواهد.

[/alert]

البته صداوسیما و این آقای رییس، در پرونده فرضی قتل کیارستمی، اگر متهم ردیف اول نباشند، شاید بعد از بخشی از کادر پزشکی او، در ردیف دوم قرار بگیرند.

برای تک‌تک آن نسبت‌ها (غربزده، متکبر، تنبل! و …) مثال‌های نقضی وجود دارد که دوستان و شاگردانش، کم‌کم باید از آنها بیشتر بگویند.

۷- گاهی طوری درباره‌اش حرف زده می‌شود، انگار دستگاه یا وِرد و جادویی داشته و از آن آثاری را درمی‌آورده که «جایزه می‌گرفتند» -چقدر این جایزه گرفتن مهم است برای این دوستان- گاهی از او دلخور می‌شدند که چرا فیلم یا کاری را به جشنواره‌ای معرفی نمی‌کند تا آنها هم جایزه بگیرند.

خودش هم گفته (مقدمه‌ کتاب «فیلم کوتاهی درباره‌ دیگران»)

کار ماندگار از دل یک سیروسلوک و شیوه زندگی و تجربه و نگاه به هستی می‌آید که اغلب ما درنمی‌یابیم در پشت سر یک آدم تاثیرگذار وجود دارد.

تیتر: از غزل صائب تبریزی
عکس؛ دست‌خط عباس کیارستمی در دفتر کارش، از صفحه فیس‌بوک احمد کیارستمی

One Comment

نظر شما