صبح جمعه با گوشه؛ همه می‌فروشیم و فروخته می‌شویم

دختر نانوای خیابان مونسیو
همه ما در نقطهٔ بی‌بازگشتی از زندگی، معصویت‌مان را از دست می‌دهیم و بعد از این نقطه تبدیل به آدم‌های دیگری می‌شویم، ممکن است این نقطه لحظه‌ای باشد که کسی را می‌فروشیم یا حتی زمانی که فروخته می‌شویم و خشونت و رنج زندگی، توی صورت‌مان می‌خورَد.

فریدریش شیلر فیلسوف آلمانی -در آلمان چه خبر بوده که این‌همه فیلسوف و موسیقیدان درجه یک و این‌همه غذا و برنامه تلویزیونی آبکی تولید شده؟- می‌گوید همهٔ ما در آرکادیا (منظور، مکانی دنج، آسوده و پرنعمت است) زاده شده‌ایم، یعنی سرشار از انتظار سعادت و لذت پا به جهان می‌گذاریم و به این امید ابلهانه دل بسته‌ایم که این انتظار را برآورده کنیم. اما معمولا دیری نمی‌گذرد که سرنوشت به سراغمان می‌آید، با خشونت ما را در چنگ خود می‌گیرد و به ما می‌آموزد که هیچ چیز از آن ِ ما نیست، بلکه همه از آن ِ اوست، چنانکه نه تنها بر اموال و دارایی و زن [و مرد -به متن‌های دویست سال پیش هم هرجا یک زن آمده باید یک مرد اضافه کنیم وگرنه
متهم به نگاه جنسیت‌زده می شویم-] و فرزند ما حق مسلم دارد، بلکه حتی دست و پا و نیز چشم و گوش و بینی، که در میان چهرهٔ ماست، مال ِ اوست.

عشق در بعدازظهر

از فیلم «کلوئه در بعدازظهر»، ساختهٔ اریک رومر

اما به هر حال پس از چندی، تجربه به‌دست می‌آوریم . تجربه، این بصیرت را به همراه می‌آورَد که سعادت و لذت، سرابی‌ست که فقط از راه دور دیدنی‌ست و هنگامی که به آن نزدیک شویم، ناپدید می‌شود.
در عوض، رنج و درد، واقعیت دارد و خود، نمایندهٔ خودش است و نه به وهم نیازی دارد، نه انتظار.
اگر این آموزه، ثمر دهد دیگر در پی سعادت و لذت نمی‌رویم و بیشتر، قصدمان اینست که در حد امکان راه را بر درد و رنج ببندیم.*

توقع‌های بیزارکننده از سعادت، چندان که آرزوی آن را داریم، همه‌چیز را تباه می کند.
هرکس بتواند خود را از این بند آزاد کند و در تمنای چیزی جز آنچه در برابر خویش دارد نباشد، موفق است. (نامه‌های مِرک به گوته)

چه فروشنده‌ باشیم چه فروخته شده‌ باشیم چه هر دو، زندگی ادامه دارد و صبح جمعه با گوشه هم، بر اساس سیاست درهای باز و تنِش ِ صفر با شنوندگان، اداره می‌شود، فعلا که گوشهٔ هر دوی این سیاست‌ها در دنیا، باز شده اما سرزمین خودگردان ِ گوشه را به دویست‌وسی ویکمین جمعه رسانده است؛ اینجا یا در ساندکلاد گوشه بشنوید:

 

*خلاصه‌شده از کتاب «در باب حکمت زندگی»، آرتور شوپنهاور، ترجمهٔ محمد مبشری
عکس یک از فیلم «دختر نانوای خیابان مونسیو»
عکس وسط، از فیلم «کلوئه در بعدازظهر»
عکس ساندکلاد، از فیلم «زانوی کلر»، همهٔ فیلم‌ها اثر اریک رومر

نظر شما