صبح جمعه با گوشه؛ جمعهٔ شب و ماه و گــَـوَزن

امشب، ماهِ کامل، در کوچکترین اندازه‌اش در امسال، می‌درخشد؛ در شب ِ «ماه کامل ِ کوچک»، از میان اینهمه نام در فهرست ِ تماس‌های تلفن و شبکه‌های اجتماعی و چه و چه، نامی هست که بخواهد یا بخواهی یا بتواند یا «بخواهی و بخواهد و بتواند» در جایی از زمین، برای دیدن ماهَک ِ کامل، کنارت باشد؟

چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی*

امشب ماه کامل، در دورترین فاصله‌اش از زمین، در امسال است؛ پنجاه هزار کیلومتر دورتر از موقعیتش در همین دو هفتهٔ پیش، که همین ماهک کامل، در نزدیکترین فاصله‌اش از زمین بود و نامش نه ماهک که اَبَرماه بود.
می‌گویند -و سند علمی برای این گفته‌ها وجود ندارد- که در شب‌هایی مثل دو هفتهٔ پیش و امشب، طبیعت و ساکنانش حال و هوای عجیبی دارند.

امیرخسرو دهلوی  آن حضیض و این اوج را این‌طور در شعرش آورده

رســیــد دوش نــدایــی ازیــن بــلــنــد رواق کــه، ای مــقــیــم زوایــای شــهــربـــنــد فــراق
درین حضیض چرا گشته ای چنین محبوس؟ گـذر چــو طــایـر قــدســی از اوج ایـن نُـه طــاق
مــنــاقــقــنـد و ریـایی جــمــیـع اهـل بــشــر بــیــا بــه صــحــبـــت یــاران بــی ریــا و نــفــاق
تــرا بــه روز ازل بــا حــبــیــب عــهــدی بــود چــه آمـدت کــه فــرامـوش کــرده‌ای مـیـثــاق؟
مـرو بــه قـول مـخـالـف بــه هـرزه راه حـجـاز وگـــرنـــه راه نـــیــابـــی بـــه پـــردهٔ عُـــشّـــاق
کسـی که مسـکن اصـلیش عالم علویسـت چه می‌کند به خراسان، چه می‌رود به عراق؟
ز خـویش بـگـذر و بـاز آی سـوی ما، خـسـرو که نیسـت خـوش‌تـر از این جـای در همه آفـاق

 

 

این جمعه، در شبی که ماهک ِ کامل در آسمان می‌درخشد، اگر هنوز گرمای دستی هست که بخواهد یا بخواهید لمسش کنید، به سمتش بشتابید و بدانید که این ماه، بسیار بتابد وما و آن دست گرم را نیابد.

 

چون عُهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پُر سودا را
مِی نوش به ماهتاب ای ماه، که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را**

در یکی از شبهای ماهِ تمام، ناامید از یافتن یاری موافق، تنها در جاده‌ای خلوت در بیابان می‌راندم و محو ِ ماه و ستاره‌های کویر بودم، و اگر تجربه‌اش کرده باشید، شاید قبول کنید که حجم زیبایی و هیجان دیدن این تصویر چنان است که انگار آدم دچار تنگی نفس می‌شود، گوزنی ناگهان از سمت چپ جاده پیدا شد و مثل رعد از عرض جاده گذشت. چیزی نمانده بود که حیوان باشکوه بزرگ را بکُشم و برای باقی شبهای عمر بی‌حاصل، کابوسی دست‌وپا کنم؛ کوبیدم روی ترمز و گیج و منگ ِ ماه و ستاره و کویر و گوزن بودم که جفت کوچکتر گوزن هم انگار که نشانه‌ای از امن بودن راه از طرف جفت ِ راه‌بلد گرفته باشد، سروکله‌اش پیدا شد و با هم در سیاهی شب و بین درختهای گز ناپدید شدند. در آرامش پیش از این طوفان، این شعر در سرم می‌چرخید:

دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو***

آهنگ‌های جمعهٔ ۲۲۲ام از «شب» و «مهتاب» می‌گویند:

یکی می‌گفت، گوزن نماد راه‌بری و راهنمایی و راه‌بلدی‌ست؛ وقتی همه‌چیز بهم ریخته و وهم‌آلود است، گوزن حتی در شب تیره، راه را از بی‌راه می‌شناسد و مسیر درست را نشان می‌دهد. گوزن در افسانه‌ها و باورهای محلی، نماد توانایی در شنیدن و گوش دادن، دانستن راز بقا، توانایی قربانی‌ کردن و فداکاری برای رسیدن به خوبی‌ها، نرمی کلام و خیال و لمس و یافتن راه‌های جایگزین، حتی در تاریکی است.

* عباس کیارستمی
** خیام نیشابوری
*** مولوی
عکس: Andy Leonard

One Comment

نظر شما