صبح جمعه با گوشه: در این جاده فرسوده حُکمرانی می‌کنم

Rayland Baxter
شده احساس کنید، گیر کردید؟ یعنی بخواهید حرکت کنید یا حتی تکانی به خودتان بدهید و ببینید قفل کردید؟ این قفل کردن باعث می‌شود که تکان نخورید و بعد از مدتی می‌بینید که دیگر نمی‌خواهید تکان بخورید و بعد تصمیم می‌گیرید زندگی زیباست.
موسیقی‌های این هفته صبح جمعه با گوشه شماره ۱۶۱ را با نام مستعار «تکان‌بخور‌نخور» در ساوندکلاود گوشه گوش کنید.

عکس: ری‌لند بکستر خواننده آمریکایی سبک کانتری که نخستین آهنگ مجموعه این هفته با صدای اوست
تیتر: از این آهنگ متالیکا

One Comment

  1. شاهین پاسخ

    سلام. تعطیلات خوش گذشت؟ همون جایی که بودی، همون کارایی که همیشه میکردی خب.
    میگن کیرکگارد (البته خودش گفته. ماشالله؛ جدای اون همه کتاب و مقاله یه هفت هزار صفخه ای هم خاطرات و دست نوشته ها داره) عاشق یه دختری میشه تو همون سنین 24-25 سالگی. دختر خیلی خوب و دوست داشتنی. مثل ماه مثلا. ولی خب در اون زمان مسائل عشق رمانتیک (در مقابل ازدواج براساس حساب کتاب که در گذشته مطرح بوده) رشد چشمگیری داشته. زوجهای جوان اجازه داشتن که همدیگه رو ببینن و عاشق هم بشن (!!) و ازدواج کنن هر جور که دوست دارن. این آزادی انتخاب کار دست کیرکگارد داد و باعث شد بعد از دو سال نامزدی با اون دختر خانم، به این بهونه که “روحیات من مناسب ازدواج و همسرداری نیست” همه چی رو به هم بزنه (عجب دلیل چرتی! آخه کی روحیاتش مناسب ازدواج هست؟؟ خب همه کلا بعد از یه مدت مشکل دارن دیگه!). و بدیهیست که دلیل اصلی “شک” ِ ایجاد شده از آزادی انتخاب بود. و این دقیقا چیزی بود که به عقل گرانقدر فیلسوف داستان ما هم میرسید (ولی خب هیچکی موقع دامپ کردن اعترافات واقعی رو نمیگه حتی تو اوایل قرن نوزدهم). حالا این چه ربطی داره؟ نتیجه گیری کیرکگارد و یکی از مهمترین آموزه های فلسفی ایشون از اینجا شروع میشه که “آیا فلان تصمیم زندگیم رو میگرفتم بهتر بود یا بهمان تصمیم؟” و از اون مهمتر “آیا در آینده از این تصمیم پشیمان خواهم شد یا نه؟”. نتیجه گیری فیلسوف داستان ما این بود که “کلا زندگی رو فقط رو به عقب میشه حساب کرد و رو به جلو معنایی نخواهد داشت”. و از اون مهمتر اینکه هر یک از دو انتخاب به ناچار انسان رو دچار پشیمانی خواهد کرد! به نظر ایشون جمله قبل باید بدون تعجب باشه چون بدیهی است که روحیات انسان به سبب عقل، آگاهی و آزادی های شایسته اش به ناچار به سمت “انگست”، “ناامیدی وجودی” و “دویت ذهنی” (تقریبا همون چیزی که ما در ادیان و عرفان هم داریم -که اتفاقا نتیجه فلسفی و عرفانی به طرز جالبی دقیقا یکیست) و یه سری اصطلاحات اگزیستانسیالیستی دیگه. همین دیگه اول و آخر پشیمون میشه. یه وقت فکر نکنی که اگه به جای این دختر با دخترخاله ات ازدواج کرده بودی بهتر بود؟ نه! باز هم پشیمون میشدی. منظورم این نیست که دوباره ازدواج کردن بده. منظورم اینه که کلا بده. و باهاش کنار بیا. این نباشه فکر کنی این یکی بهتره. نه! این یکی متفاوت تره و انشاالله بیشتر به تو کمک خواهد کرد در کنار بدیهای فجیعش. همون تکون بخورنخور لابد. حالا شما میگی “زندگی زیباست” ما هم گردن کج میکنیم و با لبخندی ملیح، میگیم “چشات قشنگ میبینه”.
    تصمیمت رو بگیر و پیش برو اول و آخر پیشمون میشی. میتونی حسابی بگردی تا بلاخره عشقت رو در یک غروب پاییزی پیدا کنی. میتونی هم صاف پاشی بری به دختر همسایه پیشنهاد بدی همین که حرف همدیگه رو نسبتا میفهمید و میتونید با هم در مورد یه سری چیز حرف بزنید خوبه دیگه. در عین حال که هیچ فرقی نخواهند داشت؛ این دومی عاشقانه تره. در مورد ازدواج و این چیزا حرف زدم نه به خاطر اینکه این مهمترین تصمیم زندگیه (حتی برای کیرکگارد). نه! صرفا تزیینی و مشتری جمع کن میباشد.
    ———————
    راستی اگه یه جایی داری نظر جمع میکنی که موسیقی از نوع ترک دوم (این ترکهای بی سر و ته لابد تریپ آرت) باز هم بذاری یا نه، من رو تو ستون نه علامت بزن. لطف میکنی.

نظر شما