جمعهٔ ابوسعید ابوالخیر؛ آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود؟

مهنه ترکمنستان
خراسان یا «سرزمین خورشید» چه خاصیتی داشته که این همه آدم یگانه، این‌ همه اندیشه، شعر و موسیقی و مدارا از آن به جا مانده؟
در چند «جمعهٔ خراسانی» با ما به خراسان بیایید تا در هِرات، مِهنه و بسطام (در اصل در سرزمین قومس یا سمنان امروز) خلاصه در خراسان بزرگ، فارغ از مرز و بندهای سیاسی و مذهبی که در روزگار ما، مردمش را از هم دور کرده، سفر کنیم.

از عجایب روزگار ما یکی هم این است که گروه‌هایی که جلوی دوربین بازی می‌کنند و سر می‌بُرند و برده‌داری می کنند، در نقشه خیالی که برای منطقه بزرگی از ایران، افغانستان و آسیای میانه در سر دارند، آرزوی خلافت بر سرزمینی را در سر می‌پرورانند که نامش را «خراسان» گذشته‌اند. خراسانی که از جمله با نام ابوالحسن خرقانی شناخته می‌شود که می‌گویند بر سردر خانقاهش نوشته بود:

هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید…

در روزگار ما آدم‌های زیادی از روایت‌ها و رباعی‌های منسوب به ابوسعید ابوالخیر استفاده کردند؛ از جمله، فرهاد مهراد این رباعی را خوانده است:

امروز در این شهر چو من یاری نی
آورده به بازار و خریداری نی
آن کس که خریدار، بدو رایم نی
وانکس که بدو رای، خریدارم نی

می‌گویند روزی در بازار برده‌فروشان نیشابور، کنیزی چنگ می‌زد و این شعر را می‌خواند که بوسعید آن را می‌شنود. بوسعید از وجوه شرعی که به او می‌دادند، کنیز را می‌خَرد و از او می‌پرسد، عاشق کیستی؟
و خلاصه این دو دلداده را به‌هم می‌رسانَد.

بیژن مفید احتمالا پیش از فرهاد در نوارهایی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۵۴ منتشر کرد، چند رباعی منسوب به او را روخوانی کرده؛ البته عده‌ای معتقدند بیشتر این رباعی‌ها سروده بوسعید نیست و فقط دو تا از این رباعی‌ها را با اطمینان، کار او می‌دانند:

صحنه‌هایی در فیلم پَری، ساخته داریوش مهرجویی هست که اشاره به «بوسعید» است. از جمله آن صحنه‌ای که مردی در چاهی آویزان می‌شود و قرآن می‌خوانَد.
این صحنه اشاره به این روایت تذکرة الأولیای عطار نیشابوری‌ است:

نقل است که پدرش، ابوالخیر که در مهنه دکان عطاری (دارو فروشی) داشته، نگران پسر بوده و از کار او سر درنمی‌آورد؛ این بچه‌پولدار، تنها یک لباس می‌پوشید و گیاه می‌خورد و رفتار عجیب داشت، مثلا سرنگونسار از درخت آویزان می‌شد و قران را ختم می‌کرد. پدر، شب‌ها صبر می‌کرد تا پسر بخوابد و بعد می‌خوابید.

نیمه شبی بیدار شد و دید بوسعید نیست، ظاهرا کار هر نیمه شبش همین بوده. پدر، شبی ردش را گرفت و دید پسر به مسجد رَباط یا کاروانسرایی می‌رود و چوبی را کنار در ِ مسجد می‌گذارد و نماز می‌خوانَد. نمازش که تمام می‌شد رَسَنی (طنابی) به پایش و چوب می‌بست و چوب را بر سر چاه می‌گذاشت و در چاه آویزان می‌شد و تا سحر قران می‌خواند. سحر به خانه برمی‌گشت و کمی می‌خوابید و حالا پدر، بیدارش می‌کرد تا نماز صبح را در مسجد بخوانند.

ظاهرا از همان زمان ابوسعید ابوالخیر، پدران و پسران -از اهل گرفته تا نااهل- روی اعصاب هم راه می‌رفته‌اند.

در صحنه دیگری که پارسا پیروزفر نقش مردی ژنده‌پوش را بازی می‌کند (گفته‌اند بوسعید مردی بوده بالابلند و سرخ و سفید با چشم‌های درشت و ریشی بلند) این حکایت و رباعی را می‌خواند که منسوب به بوسعید است و گویا شیخ ابوالقاسم گرگانی این ذکر معروف را در کودکی به او یاد داده است:

یک بار دیگر شیخ مرا گفت: ای پسر خواهی که سخن خدای گویی؟
گفتم: خواهم.
گفت: در خلوت این می‌گوی شعر؛

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان (زبان) شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

همه روز این بیت می‌گفتم تا به برکت این بیت در کودکی، راه حق بر من گشاده شد.

روایت‌هایی هم هست درباره «به‌روزرسانی» بعضی شعرهایی که می‌شنیده:

امشب ابراهیم (قوّال) می‌خواند:
من بودم و او و او و من، اینْت خوشی!
این‌چنین سه‌چهار تن بوَد، این ناخوشی بوَد، این‌چنین باید گفت:
من بودم او، و او من و اینْت خوشی!

آهنگ‌های اولین صبح جمعه با گوشه خراسانی (۱۵۸) رابشنوید که شعرهایش همه منسوب به ابوسعید ابوالخیراست و مطلب زیر آن ادامه دارد:

کتاب اسرارالتوحید را که محمدبن منور، از نوادگان بوسعید نوشته، پُر است از روایت‌هایی درباره او یا به نقل از او. خلاصهٔ یکی از آنها را برایتان می‌نویسم:

خلیفه‌ای با دختر دلخواهی نزدیک چاهی نشسته بودند. انگشتر خلیفه به چاه افتاد، دختر هم انگشترش را درآورد و در چاه انداخت. خلیفه پرسید این چه کاری است؟ دختر گفت، خواستم انگشترت تنها نباشد.

این هم حکایت آخِر که در تذکرة الأولیا آمده است:

نقلست که شیخ را وفات نزدیک آمد، گفت:
ما را آگاه کردند که این مردمان که اینجا می‌آیند ترا می‌بینند ما ترا از میان برداریم تا اینجا آیند ما را بینند.
وگفت:
ما رفتیم و سه چیز به شما میراث گذاشتیم؛ رُفت‌وروی و شُست‌وشوی و گفت‌وگوی.

عشق‌نامه با صدای شهرام ناظری؛ صحرای دلم عشق تو شورستان کرد:

حالا که دور همیم سه چهار تا نکته را هم بگویم؛

فارغ از اعتقاد به عوالم مذهبی، در متن‌های غربی زیادی به تجربه‌ها و سیروسلوک صوفیان خراسان بزرگ یا ایران و افغانستان و ترکمنستان و … امروزی، اشاره شده است.

من خیلی میانه‌ای با این کتاب‌ها که از جمله نظریه‌هایی درباره جهان‌های موازی مطرح می‌کنند، ندارم-البته خواندم چندتایی را- و دلیلی نمی‌بینم برای تایید سیروسلوک ابوالخیر مثلا از فلان منبع غربی شاهدی بیاورم. ولی خب بعضی از دوستان ما اصولا تا چیزی را به الفبای لاتین نخوانند، ایمان نمی‌آورند.

دوم: اساس ایده بوسعید، کار و خدمت به خلق بوده و بارها تاکید کرده که سعادتی در دوری از خلق و گوشه‌نشینی و تنبلی نیست. این دکان و دستگاه‌هایی که بعدا بعضی‌ به اسم تصوف و به کام خودشان راه انداخته‌اند و در زمان ما هم بساطش پهن است، هیچ ربطی به مثلا ابوالحسن خرقانی ندارد که به درختکاری و کشت‌وکار شهرت داشت.

یکی به بوسعید گفت، فلانی بر روی آب راه می‌رود و می‌پَرد، جواب داد قورباغه و دم‌جنبانک هم این‌کار را می‌کنند و مگس هم می‌پرد، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بُود که در میان خلق بنشیند و بخورد و برخیزد و دادوستد کند و در همه حال از یاد خدا غافل نشود.

خلاصه که فلسفه‌اش در راحت رساندن به خلق بود و می‌گویند گاهی برای سگ‌های محله هم غذا می‌فرستاده تا شکمی چرب کنند.

سوم: بیشتر این آدم‌ها در زمان زندگی‌شان تکفیر شدند، مثلا قاضی‌ صاعد نامی که قاضی نیشابور بوده، به کل منکر بوسعید بوده و فقها هم میانه خوبی با این آدم‌ها نداشتند. از محمد غزالی خوش‌شان نمی‌آمد چون حریف مناظره با او نمی‌شدند و معتقد بود حرف حق و استدلال درست را باید از شخص، بدون توجه به ایمان و مذهبش پذیرفت (این پایین‌ها را کسی نمی‌خواند، این را هم بگویم که دعواهای شیعه و سنی هم البته در این ماجراها بی‌تاثیر نبوده، در همین روزگار ما قرار بود کنگره جهانی غزالی در مشهد برگزار شود، که نشد) شهاب‌الدین سهروردی هم به اتهام الحاد، در جوانی زندانی شد و گفته‌اند از گرسنگی مُرد.

چهارم: باید دانست که بر گوشه هر روایت و شخصیتی ممکن است گردوغبار افسانه و اغراق نشسته باشد؛ تا آنجا که ممکن است باید از این بُت‌سازی‌ها که آفت روزگار ما و ظاهرا همه زمان‌هاست، دور بود و سر به کار و دل به یار داشت.

عنوان، از این رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر:
گفتی که مرا عذاب خواهی فرمود/ من در عجبم که در کجا خواهد بود؟/ آنجا که تویی عذاب آنجا نبود / آنجا که تو نیستی، کجا خواهد بود؟
عکس: آرامگاه ابوسعید ابوالخیر در مهنه ترکمنستان که به ویژه بین ترکمن‌ها عزیز است و به منه‌بابا (یا مانه‌بابا یا همان مهنه‌بابا) مشهور است. بوسعید، به «بابا» یا «پدر»، بین دوستدارانش مشهور است.
از مقدمه محمد رضا شفیعی کَدْکَنی بر نسخه‌ای که از اسرارالتوحید، تصحیح کرده و پاکیزه‌ترین و بهترین نسخه هم است، در این نوشته استفاده کردم.

9 Comments

  1. شاهین پاسخ

    عالی نوشتی آبراهام. خدا حفظت کنه. اون ترک بیژن مفید و کامبیز روشن روان رو خیلی خیلی پسندیدم و گذاشتم بیشتر بشنوم.
    از زیرش در نرو. پرواضحه که مشغول بت سازی هستی. ولی چه ایرادی داره؟ خداییش آیدل یا بتی این شکلی خیلی خیلی بهتر از اون بتهایی هست که اونورا نشون میدن. یه بار به گاندی گفتن چرا باید این همه اعمال مذهبی که بی معنی و تکراری و خسته کننده اس رو تو مدرسه هی تکرار کنیم؟ (ملت به گاندی نامه مینوشتن و سوال میکردن و گاندی تو روزنامه اش جواب میداد) بهتر نیست تا نفهمیدیم بی خودی انجام ندیم. گاندی گفت که اولا با این روحیه بهتره که اصلا کاری نکنی. چون فهمیدن اینا نه تنها خیلی سخته بلکه با این روحیه عملا نشدنیه. ولی اگه خواستی بفهمی اول باید همه شونو هی تکرار کنی و مرغوار رفتار کنی. وقتی اینها به یه نقطه ای برسن که دیگه چیزی در اونها ندیدی (مثلا مولانا میگفت مزد نمازت رو با معتمد محل شدن با جایگاهت و اون چیزها گرفتی. از خدا طلبکار نباش. گاندی میگفت با این چیزها شروع کن. نماز برای آرامش و تنظیم اعمال روزانه در چهارچوب ذهن. نماز برای چیز دیگه ای نیست اولش. بعدش کلا هیچ دلیلی نخواهد داشت) و عادتت به اونها اجازه ترکشون رو نده؛ کم کم تعالیم تئوری خودشون رو نشون خواهند داد. برای همین اسطوره و بت کمک میکنه ما بهتر کپی کنیم. حداقل یکی هست که یه چیزی به ما نشون داده. حالا اینکه بعضیا بت رو فراموش کردن و باز برگشتن به دکان خودشون؛ این چیز دیگه ای هست که ربطی به بت و ریسمان نداره. واقعیت این هست که نبود یه مثال خوب که ما بتونیم راحت ازش کپی کنیم و نتیجه خوبی ازش ببینیم باعث شده فکر کنیم بعضی چیزها مسخره و بی اهمیت و فقط یه چیزی هستن برای گفتن و شنیدن. که در واقع نباید اینجور باشه. امروز در یه سایت دیگه خوندم که در یه قبیله ای در کنیا به پسرهای جوون میگن برای اثبات مردن بودن باید یه گاو نر رو در حضور دیگر اهالی قبیله/منطقه شکار کنن. اون هم در شرایطی که اون منطقه سه ساعت با نایروبی پایتخت کنیا فاصله داره. خب معلومه هر پسر عاقلی به جای اینکه هزینه ی یه گاو نر (که در این دوره زمونه با ارزشه و به طبع شما خریدیش یا پرورشش دادی) رو به خانواده اش تحمیل کنه پا میشه میره نایروبی کار عادی میکنه و بیشتر به خانواده اش کمک میکنه تا گاوهای نر کمتری رو بازیچه قرار بدن. مرد بودن؟ چه اهمیتی داره! نایروبی پر از دخترای خوبی هست که دنبال کشتن گاو نر نیستن لابد. صحبت سر این هست که تعالیم تو چاه رفتن امروز یه چاه دیگه و یه طناب دیگه و یه آدم دیگه میخواد که تنها چیزی که ما بهش گیر میدیم ذکره چون راحتتر میشه بهش فکر کرد و تغییرش داد.

    1. آبراهام متوهمیان Post author

      مطالب گوشه همراه با شیرینکاری، مطالب جنجالی، ناگفته و ناشنیده، پشت‌ صحنه و قرعه‌کشی و اهدای صد دستگاه مازراتی پلاک ملی در انتهای نوشته‌ها. ممنون روزبه.

  2. Atena پاسخ

    سلام
    چرا بخش های دیگه گوشه فعال نیست؟ مدتهاست فقط آهنگهای صبح جمعه آپدیت میشود. ما همچنان منتظر بخش های جذاب دیگه هستیم: خوردنی، دیدنی، ساختنی و …

    1. آبراهام متوهمیان Post author

      یکی دوتا از وزنه‌های گوشه کمتر میتونن بنویسن. خستگی، درد، ناامیدی… آدمیزادیم دیگه… آرزوها و انرژی خوب بفرستید براشون تا دوباره حرکت کنند و از شر نوشته های من هم یک مقدار راحت بشید.

نظر شما