خداحافظ کسانی که دوست‌تان دارم

Ոստանիկ Մանուկ Ատոյեան

باغی در سوچی، آرشیل گورکی، حوالی ۱۹۴۳

آرشیل گورکی، نقاش ارمنی، در سه سالگی با پدری که از خدمت سربازی در ارتش ترکیه فرار کرده بود، به آمریکا مهاجرت کرد. او در سال ۱۹۴۸ در ۴۳ سالگی روی دیوار نوشت: «خداحافظ کسانی که دوست‌تان دارم» و خودش را دار زد.
او که حس و حال و سبک‌اش را به سزان و پیکاسو نزدیک می‌دانست، معتقد بود در نقاشی پایانی وجود ندارد:

من از کلمه پایان متنفرم. من هیچ‌وقت نقاشی را تمام نمی‌کنم. فقط هر از گاهی دست از کشیدن برمی دارم و دوباره با تغییر فکر و حس برمی‌گردم و رویش کار می‌کنم. پایان یعنی مرگ.

آرشیل گورکی

The Liver is the Cock’s Comb, 1944 از کارهای شاخص گورکی پس از پایان دوره‌ای که تحت تاثیر سزان و پیکاسو بود

آرشیل گورکی، فکر می‌کرد نام ارمنی‌اش در جمع‌های هنری نیویورک بیگانه است. برای همین نام مستعاری برای خودش دست‌وپا کرد.

آرشیل گورکی

آرشیل گورکی

عده‌ای می‌گویند او خودش را عموزاده ماکسیم گورکی معرفی می‌کرد. گفته شده یک‌بار تمام پس‌اندازش را صرف خرید پالتو پوست گرانقیمتی کرد و خودش را نقاش پولدار و سرشناسی از اروپای شرقی معرفی کرد. بعضی منتقدان گفته‌اند این ظاهرسازی به شیوه نقاشی او هم سرایت کرد و کارهای او را تقلیدی از کارهای پل سزان، پیکاسو و میرو می‌دانستند.

ظاهرا همین رفتار او باعث شد در محافل هنری نیویوک جدی گرفته نشود و او را دست بیاندازند. گاهی از شدت تهی‌دستی پول خرید بوم و رنگ نداشت و همین ترس باعث شد بعدها به انبارکردن وسایل نقاشی بپردازد و اطرافیانش به طعنه او را محتکر بنامند.

مارکو گریگوریان، نقاش ارمنی ایرانی، سال ۱۹۸۰ گالری در نیویورک راه انداخت که نامش را به یاد آرشیل گورکی، «گالری گورکی» گذاشت. در این گالری چندتایی از نقاشی‌های امانی گورکی هم فروخته می‌شد.

آرشیل گورکی

چهره وارتوش، آرشیل گورکی، حوالی ۱۹۳۵

سال ۱۹۳۷ میلادی موزه ویتنی یکی از نقاشی‌هایش را خرید. از آن زمان کارهایش جدی‌تر گرفته شد و کم‌کم سبک فردی‌اش را پیدا کرد. در سال ۱۹۴۱ دوباره ازدواج کرد. در یادداشت‌‌های همسرش اگنس ماگرودر، آمده: «زندگی با او مثل سواری در وسیله‌ایست که راهی پر فراز و نشیب را می‌پیماید و در هر فراز و فرود قلب انسان را به دهانش می‌آورد.»

زندگی در سرزمینی دور، احساس بیگانگی و زندگی با نام و هویت غیرواقعی ذهن گورکی را می‌آزرد و باعث می‌شد خلق و خوی ثابتی نداشته باشد.

سال ۱۹۴۴ با گروهی از نقاشان «سوررئالیست تبعیدی» در نیویورک آشنا شد و با آندره برتون رهبر آنها دوست شد. او توانست تا حدی اعتمادبه‌نفسی را که گورکی نیاز داشت، به او بدهد. آشنایی با سوررئالیسم گورکی را از قید و بند کوبیسم رها کرد و کم‌کم هنرش را با خاطره‌های دوران کودکی در زادگاهش ارمنستان آمیخت. نشانه‌هایی از این خاطره‌ها در نامه‌هایی به خواهرش وارتوش دیده می‌شود، انگار تازه رمز و راز سرزمین خودش را کشف کرده.

آرشیل گورکی

How My Mother’s Embroidered Apron Unfolds in My Life

رابطه‌اش با سوررئالیست‌ها هم دیری نپایید. می‌گفت:

سوررئالیسم هم سبک آکادمیکی است که نقاب دارد؛ مشکوک و ضدزیبایی‌شناسی و مهم‌تر از هم ضد هنر مدرن است… صداقتی را که من انتظار دارم، آنها در نقاشی ندارند… شاید هم همه اینها برای این است که من ارمنی هستم و آنها نیستند.

گروهی او را نقاش بزرگی می‌دانند که چون ارمنی بود، در جمع‌های هنری آمریکا آنطور که سزاوارش بود، جدی گرفته نشد.
در سال ۱۹۴۶ کارگاه گوررکی در آتش سوخت و ۲۷ تابلو و بسیاری از طرح‌ها و یادداشت‌هایش از بین رفت. یک ماه بعد به خاطر سرطان جراحی شد. دو سال بعد در یک تصادف رانندگی گردنش شکست و دستی که با آن نقاشی می‌کشید، فلج شد. رابطه‌اش از آن زمان با همسرش به شدت تیره و از او جدا شد. روزهای سخت زندگی‌اش، تلخ‌تر شد و او تصمیم گرفت خودش را دار بزند.

آرشیل گورکی

نقاش و مادرش، آرشیل گورکی، ۱۹۲۹

گورکی دو بار به فاصله ۱۶ سال از روی عکسی که از هشت سالگی‌اش داشت و از آن مثل گنج نگهداری می‌کرد، نقاشی کشید. در آن عکس کهنه، به نظر می‌آید گل‌هایی که در دست اوست از نقش و نگار سوزن‌دوزی‌شده روی دامن مادرش چیده شده. شاید برای همین بود که بار دوم این نام را روی نقاشی‌اش گذاشت:
«چگونه تای پیش‌بند سوزن‌دوزی شدهٔ مادرم در زندگی من باز می‌شود

خلاصه‌ای از مقاله «آرشیل گورکی، فرآیند کشف هویت» علی‌اصغر قره‌باغی، مجله گلستانه، مرداد ۱۳۸۰

2 Comments

نظر شما